Sunday, June 17, 2007
Saturday, June 02, 2007
يكي اون يكي 10
اون يكي: احساس آرامش نمي كني؟
يكي: چرا
اون يكي: نگفتم. هي مخالفت كن.
يكي: مي گن غروبا نبايد اومد. خوب نيست.
- مي گن. اونا اينارو مي بينن نه ما رو
- چيزي مي شنوي؟
- نه. مگه تو مي شنوي؟
- نه.
- پس چرا پرسيدي؟
- مي خواستم ببينم جوگيري يا نه.
- (با لبخند) اينجا هم دست از مسخره بازي بر نميداري؟
- (قهقهه) اينجا عشقه. طلاست. هروقت هوس ميكنم كه دلم بگيره ميام اينجا.
- (با لحني مسخره) نه اينكه دلتم خيلي گرفته.
- خري ديگه. حتما هم تو خونت براي نماز چادر سر مي كني.
- تو هم كه عشق مي كني بديهيات و زير سوال ببري. احساس قدرت مي كني. نه؟
- راست مي گي . بايد مواظب باشي خدا زير چادر و نبينه.واااي. چه خداي شيطوني.
- اينقدر چرت نگو. فكر مي كني اينا چه فكري مي كنن؟
- اينا همه خونه هاشونن. غروبا نميان اينجا. مي دوني چرا؟
- چون اينا سكوت مي خوان.
- چند بار بگم. اينا خونشونن.
- (عصبي) اونا نه(دستش اطرافو نشون داد) اينا
- كور كه نيستم دانشمند. منم اينا رو مي گم.
- تو هميشه حقيقتو فداي كم نياوردن مي كني.
- تو هم فداي اثباتش.
- اگه نبودم كه تا حالا ده تا نمي شديم و اينا ما رو نمي خوندن.
- تو واقعا فكر مي كني اين مايي كه خودشو نصف كرده و ما دوتا رو به جون هم انداخته واسه نوشتن اين كارو كرده؟
- چي بگم. اون بيچاره هم دنبال فرمول حل خاك توي آبه.
-به نظرت پيدا مي كنه؟
- مهم نيست. مهم اينه كه راه بره.
- كاش يه فانوس مي آوردم.
- مطمئني؟
- چيو؟
- اينكه كاش؟
- مي شه نزني تو ذوقم؟ يه چيزي گفتم ديگه.
- موافقي برگرديم؟
- ممنون.
- مرسي جواب.
- تبم تركيد.
- امشب حسابي حواستو جمع كن.
- باشه.
- مسخره. چرا نگفتي چرا؟
- چون مي خواي اراجيف بگي. از لحن مسخرت مي فهمم.
- اي بابا . ننوشتم تا نفهمي.
- خره من مي شنوم. نوشته مال ايناست كه دارن مي خونن. حالا بگو چرا؟
- (آروم و در نهايت شيطنت) چون مي گن خدا هر كاري بخواد مي تونه بكنه.
- فردا يه چادر قطور تر مي خرم.
(قهقهه اي بلند چون جمع دوتاشون بود)
اون يكي: اينم كه تكون مي خوره مي نويسه.
يكي: ولش كن. شاسه.
- امروز چندتا اينا داشتيم؟
- اينايي كه خونشونن. اينايي كه خونشونن ولي ايناي قبلي نيستن و اينايي كه مي خونن. شد سه تا. خدا رو شكر من تا چها بيشتر بلد نبودم.
- نخنديم. الان اين مي نويسه. راستي چادرو فردا مي خري. امشبو چه مي كني؟
- امشب و نا چارم تحمل كنم ديگه.
-(لبخندي موزيانه) تحمل؟ خر خودتي.
(و خدا لبخند زد)
-
يكي: چرا
اون يكي: نگفتم. هي مخالفت كن.
يكي: مي گن غروبا نبايد اومد. خوب نيست.
- مي گن. اونا اينارو مي بينن نه ما رو
- چيزي مي شنوي؟
- نه. مگه تو مي شنوي؟
- نه.
- پس چرا پرسيدي؟
- مي خواستم ببينم جوگيري يا نه.
- (با لبخند) اينجا هم دست از مسخره بازي بر نميداري؟
- (قهقهه) اينجا عشقه. طلاست. هروقت هوس ميكنم كه دلم بگيره ميام اينجا.
- (با لحني مسخره) نه اينكه دلتم خيلي گرفته.
- خري ديگه. حتما هم تو خونت براي نماز چادر سر مي كني.
- تو هم كه عشق مي كني بديهيات و زير سوال ببري. احساس قدرت مي كني. نه؟
- راست مي گي . بايد مواظب باشي خدا زير چادر و نبينه.واااي. چه خداي شيطوني.
- اينقدر چرت نگو. فكر مي كني اينا چه فكري مي كنن؟
- اينا همه خونه هاشونن. غروبا نميان اينجا. مي دوني چرا؟
- چون اينا سكوت مي خوان.
- چند بار بگم. اينا خونشونن.
- (عصبي) اونا نه(دستش اطرافو نشون داد) اينا
- كور كه نيستم دانشمند. منم اينا رو مي گم.
- تو هميشه حقيقتو فداي كم نياوردن مي كني.
- تو هم فداي اثباتش.
- اگه نبودم كه تا حالا ده تا نمي شديم و اينا ما رو نمي خوندن.
- تو واقعا فكر مي كني اين مايي كه خودشو نصف كرده و ما دوتا رو به جون هم انداخته واسه نوشتن اين كارو كرده؟
- چي بگم. اون بيچاره هم دنبال فرمول حل خاك توي آبه.
-به نظرت پيدا مي كنه؟
- مهم نيست. مهم اينه كه راه بره.
- كاش يه فانوس مي آوردم.
- مطمئني؟
- چيو؟
- اينكه كاش؟
- مي شه نزني تو ذوقم؟ يه چيزي گفتم ديگه.
- موافقي برگرديم؟
- ممنون.
- مرسي جواب.
- تبم تركيد.
- امشب حسابي حواستو جمع كن.
- باشه.
- مسخره. چرا نگفتي چرا؟
- چون مي خواي اراجيف بگي. از لحن مسخرت مي فهمم.
- اي بابا . ننوشتم تا نفهمي.
- خره من مي شنوم. نوشته مال ايناست كه دارن مي خونن. حالا بگو چرا؟
- (آروم و در نهايت شيطنت) چون مي گن خدا هر كاري بخواد مي تونه بكنه.
- فردا يه چادر قطور تر مي خرم.
(قهقهه اي بلند چون جمع دوتاشون بود)
اون يكي: اينم كه تكون مي خوره مي نويسه.
يكي: ولش كن. شاسه.
- امروز چندتا اينا داشتيم؟
- اينايي كه خونشونن. اينايي كه خونشونن ولي ايناي قبلي نيستن و اينايي كه مي خونن. شد سه تا. خدا رو شكر من تا چها بيشتر بلد نبودم.
- نخنديم. الان اين مي نويسه. راستي چادرو فردا مي خري. امشبو چه مي كني؟
- امشب و نا چارم تحمل كنم ديگه.
-(لبخندي موزيانه) تحمل؟ خر خودتي.
(و خدا لبخند زد)
-
at 9:48 pm Labels: yeki on yeki
Subscribe to:
Posts (Atom)
كليه حقوق مطالبموجود دراین وبلاگ برای نويسنده محفوظ میباشد