Saturday, April 19, 2008

یکی اون یکی 12

یکی: من بوی سیر می دم؟

اون یکی: (سرشو نزدیک برد، هوارو با لذت به درون کشید و لبخندی شیطنت آمیز زد) نه بوی آیدا می دی.

یکی: (لبخندی شرمگین) آیدا چه بویی می ده؟

اون یکی: بوی سیر.

قهقهه ای دو نفره

یکی: خیلی بی انصافی. هیچوقت کلمه آخرو نمی گی.

اون یکی: واسه همینه که تکرار برات کهنه نمی شه.

_ چرابازی می کنی؟ می دونی اصلا بازیگر خوبی نیستی؟ (با تاکید) اصلا طبیعی بازی نمی کنی.

_ خوب اونی که طبیعی بازی نمی کنه، می تونه نقش یه آدم غیر طبیعی و خیلی خوب بازی کنه..

_ آره یه راه حلشم اینه که اصلا بازی نکنه. می تونه خودش باشه.

_ (لبخند) بزرگترین بازیگرا اونایین که خودشونن. واسه همین همه فکر می کنن خود بودن بازی نکردنه.

_ (توی فکر)

_ خود بودن سخت ترین بازیه.

_ (توی فکر)

_ واسه همین بوی سیر نمی دی.

_ خوب ، بوی آیدا می دم. آیدا هم بوی سیر می ده.

_ سیر اول تا سیر دوم یه وسوسه فاصله است.

_ (لبخند) می دونی، تو هیچوقت حرفامو باور نمی کنی. واسه همینه که باهات حرف می زنم. خیلی حس خوبیه. خیلی.. ممنون.

_ باور می کنم. همه حرفاتو. قضیه اینه که باورامون با هم فرق می کنه. واسه همینه که از دور برای هم شیرینیم.

_( باز لبخند) تو بدون اینکه بفهمی منو می فهمی. همیشه توپمو فوت می کنی. بازم ممنون. تو خوبی؟ از گیجی که دیروز گفتی در اومدی؟ اصلا دوست داری در بیای؟

_ مشکوکم. مشکوک. به من شک دارم. امیدوارم اون چیزی که فکر می کنم نباشه. خیلی ابلهم. نه؟

_ اینکه بلاهت نیست. اینم یه جور بازیه. منم دارم. اصلا می خوام یه اعترافی بکنم. من وقتی با تو حرف می زنم، وقتی چیزی ازت می پرسم، می خوام خودم بدونم سوالم چیه. می فهمی؟ یعنی اصلا منتظر جواب نیستم. اصلا توجه نمی کنم چی می گی. فقط حرف خودمو می زنم. این نامردیه نه؟

(لبخند) ایندفعه من کم آوردم.

سکوت
سکوت
ترس
سکوت
عصر......دوم اردیبهشت 1387

كليه حقوق مطالب‌‌موجود دراین وبلاگ برای نويسنده‌ محفوظ ‌می‌باشد