Saturday, November 18, 2006

یکی اون یکی 2



هفته پیش بود. یکشنبه. تو راه قزوین بودم برای مشورت با استادم در مورد پایان نامه. دقیقا نمی دونم ساعت چند بود. فکر کنم بین 5.30 تا 6.30 بود. دنبال چیزی بودم تا افکارم رو تقدیمش کنl
خورشید بی ادعا بود و آرایش شهوت انگیزی داشت
اون یکی: (چشمان به غروب و اندیشه در شهوت) موافقی فردا با دوربینمون سه تایی بریم شکار غروب
یکی: (چشمان به مسیر و اندیشه در زمان رسیدن به مقصد) آره ولی چه ساعتی؟

كليه حقوق مطالب‌‌موجود دراین وبلاگ برای نويسنده‌ محفوظ ‌می‌باشد