Sunday, August 24, 2008

رودسر


Thursday, July 24, 2008

يكي اون يكي 13



اون یکی: آستین کوتاه نپوش. اگه راست می گی آستین بلند بپوش. آستیناتو بده بالا.
یکی: یعنی یه آستین حروم کنم؟
اون يكي: حروم كردن مال نتايج يكسانه. اين دوتا كه از يك جنس نيستن.
یکی: ها؟
اون یکی: حفظ نکن. بفهم.
_ آخه این سیما نمی ذاره.
_ سیما بینا؟
_ این سیم خاردارارو می گم نمکدون.
_ آها
_ اون طرف رو می خوام.
_ خوب الان اون طرفی دیگه.
_ ای بابا. بیا اینطرف(کمکش کرد تا از بالای سیما بیاد پیشش)
_ خو ب الان اینطرفم. درسته؟
_ نه الان هر دوتا اونطرفیم.
_ اصلا ولش کن. من می خوام اینطرف باشم
_ خوب از اول بگو. دوتا راه داره.
_ خوب؟
_ اول اینکه این نیازو ارضا کنی. دوم اینکه این نیازو برطرف کنی.
_ (متعجب) این دوتا چه فرقی می کنن؟
_ اولی رسیدن به اون چیزیه که می خوای و دومی از بین بردن اون نیازه تا دیگه اون چیزو نخوای.
_ (پنج ثانیه سکوت) اولی که شدنی نیست. دومی هم دوست ندارم.
_ خوب می مونه راه سوم.
_ (شادو شگفت زده) چیه؟
_ می تونی یه عمر حسرت بخوری.
_ (عصبی)خیلی مسخره ای.
_ ممنونم.
_ (عصبی تر) مسخره.
_ (همونقدر آروم) خوشحالم. خوشحالم که از نگاه تو مسخره ام.
_ (سکوت)
_آدمایی که منتظر معجزه هستن حقشونه که همین باشن. (با لحنی مسخره) صبر کن. خدا بزرگه. (لحن جدی) بیچاره خدا. همیشه همه کاسه کوزه ها سر اون می شکنه.
_ سکوت.
_ ( مصمم و با تاکید) صبر نکن. غلط رفتن بهتر از نرفتنه.
_ (ضعیف) چطور می شه این نیازو از بین برد؟
_ خوب خیلی آسونه. باید علف باشی.
_ ها؟
_ (خم شد. یه علف کند. ایستاد. به علف نگاه کرد) برای علف فرقی نمی کنه اینطرف باشه یا اونطرف. می دونی چرا؟
_ چون احمقه.
_ نه چون همه اون چیزایی که می خواد هم اینطرف سیما هست. هم اونطرف سیما. (با لبخند و شیطنت) سیما.
_ (سکوت)
_ البته خوب شاید حماقت باشه که همه چیزایی که می خوای همه جا باشه.(لبخند) اینطرف و اونطرف سیما.
_ ( شاکی) می شه یه کم جدی باشی؟
_ (جدی) لبخند بینابین جدیت و شیطنت منه. دیگه خودت با قیشو پیدا کن. به من چیکار داری؟
_ خیلی خوب. یعنی باید احمق باشم؟
_ به نظرت نظر علف در مورد این حرفت چیه؟
_ (سکوت)
_ به نظرت می فهمه چی میگی؟
_ نه.
_اصلا براش مهمه؟
_ نه.
_ خوب تو هم قراره بشی اون.
_ سکوت.
_ اگه نگاهت دگرگون نشه، تغییر معنی نداره. از دریچه علف، علف شو.
_یعنی علف هیچوقت نمی فهمه که اینطرف روزا آدما با هم حرف می زنن، غروبا قورباغه ها و شبها سگا. و هیچکس با اون یکی حرف نمی زنه؟
_ نه. نمی فهمه. ولی تو الان داری با اون یکی حرف می زنی و می فهمی.
_ ( لبخند) آره. تو جزو آدمایی؟
_ نه. عضوی از جیر جیرکام.
_ جیر جیرکای اینطرف؟
_ نه اونطرف.
_ پس چرا تو جمله بالایی نبودی؟
_ پشت قورباغه ها قایم شدیم. یعنی قایممون کردن.
_ ( سکوت)
_ دیگه داره زیاد می شه. می خوام چای بخورمو از اینطرف اونطرفو نگاه کنم.
_ چقذر زود خسته می شی
_این بحث خستم کرد.
_ چرا؟
_ چون بزدلانه ترین راه و انتخاب کردی. چون حالمو بهم زدی.
_مودب باش. اصلا به نظرت برای علف فرقی می کنه؟
_نه علف جون.( به علف توی دستش اشاره کرد) برای همین واسه یه مثال ساده از ریشه کنده می شه.
_ همیشه اینقدر دمدمی مزاجی؟ کلی تلاش می کنی تا آرومم کنی بعد توی یه لحظه آتیشم می زنی.
_ ( سکوت و لبخند)
_ مثلا می خوای تسلطت رو نشون بدی؟
_ ( سکوت و لبخند)
_ حرف بزن. می میری؟
_( سکوت و لبخند)
_ (عصبی) حرف بزن.
_ ( کمرنگتر با سکوت و لبخند)
_ (عصبی) لعنتی یه چیزی بگو.
_ ( کمرنگتر با سکوت و لبخند)
_ من و تا اینجا آوردی ولم نکن.
_( کمرنگتر با سکوت و لبخند)
_ ( فریاد) تنهام نذار. لطفا.
_( کمرنگتر با سکوت و لبخند)
_ ( فریاد) تنها نمی تونم تصمیم بگیرم.
اون یکی دیگه نبود و یکی تنها بود.


Saturday, April 19, 2008

یکی اون یکی 12

یکی: من بوی سیر می دم؟

اون یکی: (سرشو نزدیک برد، هوارو با لذت به درون کشید و لبخندی شیطنت آمیز زد) نه بوی آیدا می دی.

یکی: (لبخندی شرمگین) آیدا چه بویی می ده؟

اون یکی: بوی سیر.

قهقهه ای دو نفره

یکی: خیلی بی انصافی. هیچوقت کلمه آخرو نمی گی.

اون یکی: واسه همینه که تکرار برات کهنه نمی شه.

_ چرابازی می کنی؟ می دونی اصلا بازیگر خوبی نیستی؟ (با تاکید) اصلا طبیعی بازی نمی کنی.

_ خوب اونی که طبیعی بازی نمی کنه، می تونه نقش یه آدم غیر طبیعی و خیلی خوب بازی کنه..

_ آره یه راه حلشم اینه که اصلا بازی نکنه. می تونه خودش باشه.

_ (لبخند) بزرگترین بازیگرا اونایین که خودشونن. واسه همین همه فکر می کنن خود بودن بازی نکردنه.

_ (توی فکر)

_ خود بودن سخت ترین بازیه.

_ (توی فکر)

_ واسه همین بوی سیر نمی دی.

_ خوب ، بوی آیدا می دم. آیدا هم بوی سیر می ده.

_ سیر اول تا سیر دوم یه وسوسه فاصله است.

_ (لبخند) می دونی، تو هیچوقت حرفامو باور نمی کنی. واسه همینه که باهات حرف می زنم. خیلی حس خوبیه. خیلی.. ممنون.

_ باور می کنم. همه حرفاتو. قضیه اینه که باورامون با هم فرق می کنه. واسه همینه که از دور برای هم شیرینیم.

_( باز لبخند) تو بدون اینکه بفهمی منو می فهمی. همیشه توپمو فوت می کنی. بازم ممنون. تو خوبی؟ از گیجی که دیروز گفتی در اومدی؟ اصلا دوست داری در بیای؟

_ مشکوکم. مشکوک. به من شک دارم. امیدوارم اون چیزی که فکر می کنم نباشه. خیلی ابلهم. نه؟

_ اینکه بلاهت نیست. اینم یه جور بازیه. منم دارم. اصلا می خوام یه اعترافی بکنم. من وقتی با تو حرف می زنم، وقتی چیزی ازت می پرسم، می خوام خودم بدونم سوالم چیه. می فهمی؟ یعنی اصلا منتظر جواب نیستم. اصلا توجه نمی کنم چی می گی. فقط حرف خودمو می زنم. این نامردیه نه؟

(لبخند) ایندفعه من کم آوردم.

سکوت
سکوت
ترس
سکوت
عصر......دوم اردیبهشت 1387

Wednesday, January 23, 2008

تكامل


كليه حقوق مطالب‌‌موجود دراین وبلاگ برای نويسنده‌ محفوظ ‌می‌باشد